صبا باباییصبا بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 5 روز سن داره

بهار محفل کوچک ما

مجری خانومی من

پاییز سال نود وسه روز مهمی در زندگی ما سه نفر بود صبا قدم به خانه ای میگذاشت که برایش جدید بود فضای مدرسه کلا با فضای مهد که پیش دبستانی صبا هم در ان سپری شده بود فرق می کرد من و پدرش نگران وصبا نگرانتر از همه ما... اما طولی نکشید که صبا به فضای مدرسه اخت گرفت کودک ارام وساکت ما شلوغ وپر سروصدا شده بود.اخر سال بود وجشن الفبا با تمام ناباوری صبا به عنوان مجری برنامه انتخاب شده بود صبایی که فکر میکردم چگونه میتواند در بین اینهمه دانش اموز قد علم کند توانسته بود استعدادهایش را به نمایش بگذارد ودر چنین روز مهمی در بین تمام اولیا ومعلمان ومدیر ومعاون برنامه بسیار خوبی را اجرا کند... صبا در اغوش مدیر بعد از اجرای برنامه صبا در کنار ...
27 مهر 1394

تولد هفت سالگی

بعد از ماهها صبر شمارش روزها وماهها بالاخره تولد دختر گلم از راه رسید سعی کردم برایش بهترین روز را فراهم کنم تا در کنار خانواده لحظات به یاد ماندنی داشته باشد صبا شب آرزو می کرد که کاش روز تولدش خیلی طولانی بود... فدای خودتو آرزوهات وتولدت بشم ...
28 ارديبهشت 1394

نوروز94

امسال روز اول عید خانه بودیم روز دوم صبح زود راه افتادیم به سمت مشهد وروز 12 فروردین شب ساعت 2 به خانه رسیدیم کلی عکس از لحظه به لحظه سفر دارم فعلا چند عکس صبا که در کاروانسرای میان راهی نزدیک شاهرود هست برایتان میگذارم تا خدا بعدا چه بخواهد... انشالله در فرصتهای بعد عکسهای نوروزی صبا را خواهم زد ...
14 فروردين 1394

اولین روز مدرسه

سلام یه مدت بود وقت نکردم وبلاگ صبا رو آپ کنم راستیتش گوشیمو عوض کردم با گوشی قبلی راحت عکسای صبا رو میزدم  ولی این گوشی یکم سخته منم که تنبل خلاصه یه نه ماهی هستش که وقت نکردم به وبلاگش سر بزنم...تو این مدت دخترم رفته مدرسه اول ابتدایی رو میخونه با اینکه بیشتر از چهار پنچ حرف نخوندن ولی میتونه بیشتر مطالب رو بخونه ... از روز اول مدرسش از اولین املای شبش  از دفتر مشقش وهزار تا چیز دیگه عکس گرفتم که تو اولین فرصت براتون می زنم فعلا چند تا عکس از روز اول مدرسه... ا الهی مامان فدای اون نگاه نگرانت بشه .. تا مدرسشون تموم بشه من وباباش موندیم مدرسه بعدش باهم رفتیم پیتزا خوردیم صبا خیلی پکر بود پرسیدم چی شده؟گفت همه دوست ...
11 دی 1393

سه اردیبهشت

پس از مدتها انتظار وپنهان کاری روز تولد ،بالاخره سوم اردیبهشت روز تولد صبا از راه رسید از اونجایی که روز 3 اردیبهشت سرکار بودم برنامه تولد موکول شد به 4 اردیبهشت (البته بدون اطلاع خودش) تا روز تولدش سعی کردیم فراموش کنه تولدش کی بوده وتا حدودی موفق بودیم هر چند بچه های این دور وزمونه رو نمیشه با حرف وحدیث بی خبر نگه شون داشت .از بخت بد تولد مربی صبا 2 اردیبهشت بود وصبا از مهد که برگشت شاکی بود یعنی چی امروز 2 اردیبهشته فردا هم باید 3 اردیبهشت باشه ،با هزار زور وزحمت گفتیم نه ... به هر حال روز چهارشنبه صبا فهمید که شب جشن تولدشه .اماده شدیم رفتیم تالار وبعد از شام یه جشن تولد مفصل ، امسالم مثل سالای گذشته صبا از قبل گفته بود براش چی بخریم ...
26 ارديبهشت 1393

صبا ونوروز 93

 امسال سال جالبی بود صبا کل ایام عید رو تو مسافرت بود جاهایی که تا بحال نرفته بود وبهش خیلی خوش گذشت  صبا امسال سال تحویل کنار حرم امام رضا (ع) بود ... هر چند دیر به مشهد رسیدیم و تا اماده بشیم وبریم حرم کمی طول کشید وقتی حرم رسیدیم  از کنار مجتمع تجاری امید نتوستیم جلوتر بریم به شدت ازدحام بود وهمونجا واسادیم وسال تحویل شد چند روز مشهد بودیم تو این ایام فرصت شد صبا رو به ارامگاه فردوسی ببرم دوست داشتم با این فضا هم اشنا بشه  واز فردا که میخواد درس بخونه وقتی اسم فردوسی رو شنید خاطره ای تو ذهنش باشه..  بعد چند روز که مشهد بودیم  حرکت کردیم به سمت یزد  اولین شب رو در بجستان بودیم  وفرداش ر...
22 فروردين 1393

منتظر یه تولد سورپرایز

ارزوهای کودکانه ات تمامی دنیای مادر است وقتی زبان میگشایی ومی گویی انگار مادر تمام ارزوهای خویش را به تماشا مینشیند گفتی مامان امسال تولدم را یاد اوری نکن میخواهم یک روز یک دفعه ببینم همه جا تزئیین شده وکلی مهمان داریم بعد بگویم اینجا چه خبر است بابا با یک کادو از راه برسد وبگوید دخترم تولدت مبارک الهی فدای ارزوهای قشنگت بشوم  اما کودک نازنینم تو هر روز میپرسی مامان الان چه ماهی است؟چند ماه دیگر به تولدم مانده است؟بعد از تولد کی تولد منه؟ وهزار جور سوال..... دختر نازنینم با این اوصاف چگونه پنهان کنم روز تولدت را که دوست داری سورپرایز بشی در حالیکه از قبل هم کادوی تولدت را انتخاب کرده ای؟ مادرت فدای تو بشود سعی میکنم امسال  ...
25 بهمن 1392

تیچر جون صبا

سلام دوستای گل صبا .... این روزا مامان صبا سرش خیلی شلوغه وقت نمیکنه نه به وبلاگ خودش برسه نه وبلاگ دخمل قشنگش صبا ولی صبا اصرار داره بیام به وبلاگش سر بزنم چون میگه ادرس وبلاگمو به تیچر جونم دادم اون میخواد بیاد سر بزنه(تیچر جون دبیر زبان صباست که بهش میگه تیچر جون)منم اومدم بخاطر گل روی صبا وتیچر جونش یه آپی کنم وبرم     خب تیچر جون..صبا منتظر شماست اومدید بفرمایید تو ....... نظرم بذارید ممنون میشم ...
19 آذر 1392

تولد وبلاگ دخترم صبا

دخترم نازنینم ای که عمق نگاهت دلم را طوفانی میکند میخواهم برایت بنویسم تا بدانی مادرت تک تک لحظه های بودنت را عاشقانه دوست داشت ومنتظر بود تا قامت زیبایت هر رزو بالنده تر از دیروز اوج بگیرد دخترم کاش بدانی در دلم برایت چه ارزوها دارم.......... ...
8 آذر 1392